ساریناسارینا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

سارینا فرشته زیبای ما

هشت ماهگی جیگر مامان ـ دست دستی

دختر زیبای من!هشت ماهه شدنت مبارک،تو این ماه خیلی سریعتر از قبل سینه خیز میری،انقدر تند تند میری که دستت میمونه زیرت آخه میخوای زودتر چهار دست و پا راه رفتنو یاد بگیری!یه کم روی زانوهات می ایستی و هر چیزی یا هرکسی که پیشت باشه دستتو میگیری بهشو بلند میشی،وقتی هم میشینی دیگه میتونی از حالت نشسته بخوابی و از حالت خوابیده هم بشینی!هر چیزی که رو زمین میبینی سریع خودتو میرسونی بهش!تازگی ها هم یاد گرفتی دست دستی میکنی البته با چاشنی تق تق دهنت!نمیدونم چرا عاشق گوشی و  کنترلی،از لب تابم بدت نمیاد وقتی نزدیکش میشی محکم میکوبی رو صفحه کلیدش و با صورت میخوای بری تو مانیتورش!این چند روزه باز تب داری و بی قراری شاید میخوای باز دندون دربیاری آخه لث...
29 بهمن 1393

هفت ماهگی سارینا ـ ذوق و هیجان ما

فسقلی مامانی بالاخره هفت ماهه شدی!تو این ماه یه پیشرفت زیبا داشتی،ذوق و هیجان ما تو این ماه این بود که تو به طور کامل سینه خیزرفتی!انقدر ذوق میکردی که تموم خونه رو با کنجکاوی تموم بررسی کردی!آخه لذتم داره، همه ی چیزایی رو که تا الان تو اطرافت تماشا میکردی دیگه میتونی با دستای کوچولو و تپلیت لمس کنی!دیگه خودت کامل میتونی بشینی،تو این ماه هر کاری میکردم فرنی رو نمیخوردی آخه شیطونی از مزش زده شدی ولی وقتی با سرلاک مخلوطش کردم طعمشو دوست داشتی!الهی قربونت برم.... ...
29 بهمن 1393

شش ماهگی دختری ـ رویش اولین مرواریدهای سفید و اولین شب یلدا

عزیز دل مامانی شش ماه از عمر قشنگت گذشت و نیم ساله شدی!انقدر مامانی این حرکتتو دوست دارم  که برعکس میخوابی و تند تند دست و پا میزنی انگار داری شنا میکنی ،آخه داری تمرین میکنی سینه خیز بری!یکی دیگه از لذتهای این ماه تو برای من درست کردن فرنی بود ،آخه نمیدونی با چه لذتی برات بادوم خریدم و پوستشو جدا کردم و آسیابش کردم !انقدر دختر گلم خوش غذایی که هرچی بهت میدم با کمال لذت میخوری ،عاشق سوپ و فرنی هستی مخصوصاً وقتی مامانی توش کره هم بریزه.راستی تو این ماه به طور اتفاقی انگشت دستمو بردی تو دهنت که گازش بگیری و وقتی لثه شما رو لمس کردم دیدم دو تا مروارید کوچولو تو لثه پایینت پیدا شده،مبارکت باشه عزیزم(دندان نیش مرکزی در پایین راست و چپ)!پس ط...
29 بهمن 1393

پنج ماهگی خوشگل طلا ـ اولین ماه محرم

سارینای زیبای ما 5ماهه شده و دیگه برا خودش خانمی!یه کم میشینه اگه چیزی پشتش بزاریم.الهی مامان فدات بشه خیلی جیگر شدی،ولی چند روزه همش بی قراری میکنی و تب داری احتمالاً یا سرماخوردی یا میخوای دندون دربیاری،خداکنه عزیزم زودتر حالت خوب بشه!راستی  عزیزم انقدر به غذاهای تو سفره عکس العمل نشون میدادی که مجبور شدم غذای کمکی رو برات شروع کنم،اولین بار هم بهت فرنی آرد برنج دادم که خداروشکر خیلی دوست داشتی! ...
28 بهمن 1393

چهار ماهگی زندگی مامان

خوشگل مامان و ثمره زندگیم چهار ماهگیت مبارک!دختر نازم انقدر تو ماه شیرین شدی که میخوام بخورمت،پاهای کوچولوتو میاری بالا و میبری تو دهنت ،حرکت دست و پاهات خیلی زیاد شده و خنده هات معنادار شده و با صدای بلند میخندی! ...
28 بهمن 1393

سه ماهگی عزیز دردونه ما

گل زیبای من!سارینا خانم سه ماه از زمینی شدنت گذشت،عزیز دلم خیلی سریع داری رشد میکنی و برا خودت خانمی میشی و میدونم که یه روزی میرسه که دیگه بزرگ شدی و از من خاطرات کودکیتو میپرسی ،منم برات خاطراتتو مینویسم تا بفهمی که چقدر برامون عزیزی و بدونی که منو و بابایی چقدر عاشقانه دوستت داشتیم و داریم!   تو این ماه عزیزم کامل غلت میزدی و تلاش میکردی دستتو که زیرت میموند بیاری بیرون و یه کمی هم گردنتو می آوردی بالا و یادگرفته بودی میگفتی اواو....همه دنیای منی سارینا   ...
28 بهمن 1393

دو ماهگی فرشته ما

فرشته زیبای من!هر روز ساعتها بهت نگاه میکنم،به شادی که تو زندگیمون آوردی فکر میکنم به رونقی که به زندگیمون بخشیدی و به لطفی که خدای مهربون به من داشته،تک تک این لحظه ها و ثانیه ها رو دوست دارم!تو این ماه خنده هات جدی تر شده و یه کم غلت میزنی و یه طرفی می افتی ولی دیگه نمیتونی برگردی سر جات ،الهی قربونت برم مامانی....   ...
28 بهمن 1393

یک ماهگی دخترم ـ اولین ماه رمضون

دختر زیبای من سارینای مهربونم!یک ماه از زمینی شدنت گذشت،یک ماهه که در آغوش منی و ساعتهای زیادیه که در کنار همیم.دخترم یه دنیا ازت ممنونم که لحظه های شاد و روزهای زیبایی رو بهم هدیه دادی! ...
28 بهمن 1393

خاطره زایمان من ـ تولد سارینا

دختر نازم،سارینای قشنگم بالاخره در 11خرداد ماه 1393 ساعت 9 صبح زمینی شدی،همون لحظه ای که 9ماه منتظرش بودم .وای که چقدر زندگیمو زیبا کردی و چه شادی به خونمون آوردی،دخترم دوست دارم خاطره زایمانمو برات بنویسم تا این روز شیرین و این لحظه دوست داشتنی و تکرار نشدنی رو هیچ وقت فراموش نکنم !دخترم ماه آخر بارداریم خیلی منتظرت بودم روزای آخر دیگه طاقتم رفته بود و دیگه هفته 40ام بارداریمو پر کرده بودم و هنوز خبری از شما نبود ،روز شنبه 10ام خرداد که دلم خیلی شور میزد رفتم پیش دکترم که برام سونو نوشت گفت اگه وضعیت نینیت خوب باشه هنوز وقت داری ولی وقتی جواب سونو رو نگاه کرد گفت خانم حرکت نوزادتو و مایع دورش کم شده الان سریع برو بیمارستان تا  با آمپو...
28 بهمن 1393
1